روزهایی که می گذرد...
مثل همیشه مشغول بچه داری و سرگرم رویا بافتن در مورد ایران رفتن و البته هر روز یا شب یافتن یه مشکل جدید و در موردش فکر کردن ( هم تو خواب و هم تو بیداری) از بچه گی اینطوری بودم که تو خواب هم در مورد مشکلاتم که معمولا اون زمان امتحان دادن بود فکر می کردم و معمولا راه حلهای خوبی هم پیدا می کردم... جالبه که بیشتر در مورد برگشتن از ایران فکر می کنم ، آخه می خوام بتنهایی و با پسرکم برگردیم. خیلی دوست دارم که این 2 ،3 ماه هم زودتر تموم بشه و من برم تو بغل مامانم، می دونم که الان خودم مادرم اما خوب آدم همیشه احتیاج داره که خودشو برا مامانش لوس کنه. این چند روز حسابی مشغول خرید کردن بودم ، البته نه برای خودم ، پر واضحه که برای آ...
نویسنده :
مریم
2:45